شعر و سیمان؛ وقتی به توصیه پدر به کارخانه سیمان رفتم
پدرم یه روز یه نامه برام نوشت که من با اینکه وضع مالیم خوب نیست حاضرم ماهی هزار و پونصد تومن بهت بدم، خیلی پول بود هزار و پونصد تومن. اون موقع یه دانشجو که میرفت خارج با سیصد تومن میتونست زندگی کنه. پدرم گفت حاضرم ماهی هزار و پانصد تومن برات بفرستم بری فرانسه یا بلژیک، طب یا حقوق و یا حتی ادبیات بخونی …